Sunday, July 25, 2010

A*SH*N*A:MANUCHEHR NEYESTANI-1

Manuchehr Neyestaniمنوچهر نیستانی 
ا*ش*ن*ا A*SH*N*A
ز ما دو خاطره یی بی دوام می ماند 
ز می نه حال که دردی به جام می ماند 
چه سال ها که زمین بی من و تو خواهد گشت 
که صید می رهد از دام و دام می ماند 
منوچهر نیستانی 
فرزند فتح اله 
تولد ٤ مرداد ١٣١٥ کرمان 
وفات ٢٧ اسفند ١٣٦٠ تهران 
شعر از کتاب منوچهر نیستانی :دو با مانع 
به انتخاب و با مقدمه ی فرامرز سلیمانی 
تهران ١٣٦٩

گُل اومد بهار اومد
روزی بود، روزگاری بود
تو بیابون خدا
نخودی از نخودا
خونه داشت و زندگی
همه چی، هر چی بگی

F.S.,image from archive of : http://www.faramarzsoleimani.blogspot.com/

تهی شود ز معانی، سخن، به یمن عروض
چو کنده ای که در او موریانه می افتد !!
...
عروض و قافیه ام باز در معنی زد،
چو کهنه دزد، که شب در خزانه می افتد!

منوچهر نیستانی


MANUCHEHR NEYESTANI
A major persian poet
b.4 Mordad 1315/july 26 1936,kerman,Iran
d. 27 Esfand 1360/March 18,1981,Tehran

You are unsparingly so good who are with me,
o friend!
from:YESTERDAY-HYPHEN

 منوچهر نیستانی

تو بی مضایقه خوبی،
تو جمع شاپره ها را - به شبنم سحری-
- پیاله های تو از لاله-
میهمان کردی.

تو بام های گلی را - به جادویی هر صبح-
طلای خام زدی، رنگ زعفران کردی

تو لفظ ها را، این لفظ های خاکی را
- که سکه اند ، ولی از رواج افتاده-
همه نثار گدایان و عاشقان کردی!

غروب بدرقه، دنیا ز هر چه خالی بود
و ماه - سائل پیری ، عصا زنان ، گفتی
که از زیارت اهل قبور بر می گشت
غروب بدرقه، غم بود در برابر من،
و شعله های شقایق که در سراسر دشت.
تو گریه کردی ، آرام ، روی شانه ی من
و ماه؛ خسته ی از راه دور بر گشته
به سر کشید لحاف هزار پاره ی ابر
تو گریه کردی و نفرین به آسمان کردی!
تو بی مضایقه خوبی !
که عمر بر سر این کهنه داستان کردی:

در آن حصار گیاهی
( اگر چه پر گل یاس)
چه لحظه های تباهی که بر من و تو گذشت
به رشد ساکت هر ساقه گوش می دادیم
که در حصاری از اجساد بی سر
افتادیم .
به چشم های جسد ها نگاه می کردیم،
( در آن حصار ، که دیوارش از جسد ها بود)
کز آن جهنم ، در ویل دیگر افتادیم
و این یکی، همه خشتش کتاب های قطور.

تو بی مضایقه خوبی
تو قلب غم زده ات را ز من نهان کردی.

و آن حصار گیاهی - بلند و بالنده -
به یک اشاره پاییز مضمحل گردید.
و نیز یک یک اجساد ، با دمیدن صور
در آن سیاهی از گرد ما پراکندند.

حصار کاغذی، اما
- که قلعه ی جادوست-
که پر منازعه ی بی امان ارواح است-
هنوز با من و اوست.
تو بی مضایقه خوبی، که با منی ، ای دوست!

شعر " تو بی مضایقه خوبی "

 از کتاب " دیروز ، خط فاصله"
---
...دست در دستم نه !

پای رفتارم نیست
با کسی جز تو سرو کارم نیست
گر نباشی تو
سایه و
سنگی و
دیوارم نیست.
دست در دستم نه
که مرا مرگ در این فاصله به!
صبر بسیارم نیست.
منوچهر نیستانی
---

See More:
Manuchehr Neyestani: HURDLE RUN
Introduction and Selection by: Faramarz Soleimani
Bozorgmehr,Tehran 1366/1987

1 comment:

  1. This comment has been removed by a blog administrator.

    ReplyDelete